تجربیات

تجربه را تجربه کردن خطاست

تجربیات

تجربه را تجربه کردن خطاست

سلام خوش آمدید

 

من وقتهایی که گیر کرده بودم شهر دیگه به ناچار مسافر بی حجاب میزدم به انضمام وقتهایی که پول لازم هم بودم حالا یه شب دم غروب توی راه برگشتن از سمت تهران به سمت استان خودم بود یه دختر کلاه نقاب دار بی روسری و مو باز مسافرم بود فکر کنم یارو از رانندگی حرف زد و به سوالاتی راجع به خودم ختم شد و گفت که خب شما شغل ثابتت اسنپه و... منم از شغل اون پرسیدم گفت پرستار بیمارستان حالا بماند که آخر مسیر کاشف به عمل اومد من یاد دوست پسرش انداختمش که فقط اسنپ کار می کرد و قرار ازدواج گذاشتن ولی جور نشد و کات کردن و مدام آه های نا مفهوم می کشید و  بنده خدا گفت که یه وقت راننده ها دو کلوم حرف میزدن میگفتن بیا جلو بشین من همینطوری حرف میزنم و اصلا سن و سالمون نمیخورد و شما الان چند سالته؟ گفتم خب ۳۶ گفت من از شما خیلی کوچیکترم و ...

خودش اینو میگه ولی آه هایی که میکشه من رو کنجکاو میکنه آخرش میگه بخاطر این وجه شباهت تو با دوست پسرم آه می کشم هم سن هم بودن ولی اسنپ کار می کرد مثل من

منم میگم که منم در جواب شما پاسخ دادم وگرنه قصدی نداشتم و ...

هر دو حال و روز هم رو فهمیدیم درد دل کرد ولی آروم نشد بلکه منم وارد وادی غمگینانه خودش کرد و تا چند وقت هم مثل الان که مثال میزنم ازش یادش می افتم، در نتیجه مقصودم اینه صحبت و نگاه به نا محرم به خصوص صحبت خارج از حریم و حدود عمومی و با ظاهر  و پوشش نا متعارف و باز دل رو به غم مبتلا میکنه.

 

حالا از من گفتن...

برید بازم اینجوری بچرخید همه و خودتون رو به ظاهر خوب و خوشگل ولی در باطن و فکر مریض و غمگین و دلمرده یا افسرده کنید.

  • (. ‿ .)

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی